ابن اسبيل اجرْ المثل : مسافرى كه در سفر خود درمانده باشد.
اجرت همانند, مقدارى مزدى كه براى همين كار كه فردى در همين سطح انجام دهد, بايد پرداخت .
اجير: كسى كه طبق قرار مشخص , در برابر كارى كه انجام مى دهد اجرت دريافت مى كند.
احراز: بدست آوردن , فراهم آوردن ـ دريافتن .
احوط: مطابق با احتياط.
اخفات : آهسته خواندن .
اذن : اجازه (قبل از عمل ).
اربح مكاسب : منافع كسب ـ هر نوع در آمدى كه از طريق حرفه , كار و شرايط مخصوص انسان بدست آيد.
ازتفاع قيمت سوقى : بالا رفتن قيمت چنس در بازار.
استرباح : ربح جستن و فائد بردن .
استفتاء: مطالبه فتوى , سوءال از نظر مجتهد دربارهء حكم شرعى مسئله .
استطاعت : توانايى انجام فريضهء حج از نظر بدن , مال و راه .
استمناء: مطالبه فتوى , سوءال از نظر مجتهد دربارهء حكم شرعى مسئله .
استطاعت : توانايى انجام فريضهء حج از نظر بدن , مال و راه .
استمناء: انجام داندن كارى كه موجب بيرون آمدن منى از انسان شود.
اعراض ازوطن : تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند.
افضاء: باز شدن ـ يكى شدن مجرى پول و حيض يا مجرى حيض و عائط يا هر سه .
اقامه معروف : بپاداشتن هر سنتى كه از نظر شرعى به رسمتى شناخته شده است .
امساك اموال محترمه امور حسبيه : خوددارى كردن ـ خود را بازداشتن از... اموالى كه بر اساس ضوابط اسلامى داراى احترام است .
كارهايى از قبيل رسيدگى به اموال يتيمان و غيره كه شارع مقدس راضى به وانهادن و رها كردن آنها نيست و متصدى آنها ولى فقيه يا نمايندهء اوست .
انزال اوداج اربعه ايقاع : بيرون ريختن منى .
شاهرگهاى چهارگانهء حيوان .
هر نوعى قرارى كه با تصميم يك طرف انجام گيرد و نيازه به قبول ديگرى نداشته باشد مانند طلاق كه احتياج به قبول زوجه ندارد.
اهل كتاب : غير مسلمانى كه خود را تابع يكى از پيامبران صاحب كتاب مى دانند مانند يهود و نصارى .
بدعت برائت : ابتكار ـ اعمال سليقه شخصى در احكام الهى .
كناره گيرى ـ بيزارى ـ رفع تكليف شرعى در موراد شك با رعايت ضوابط آن .
بهيمه : حيوان چهارپا.
تجافى : نيم خيز نشستن ـ نيم خيز نشستن ماءمومى كه به ركعت اول نماز جماعت نرسيده , در حال تشهد خواندن امام .
تحت الحنك : زير چانه ـ قسمتى از عمامه كه زير گلو آويخته مى شود.
تخلى : يك پنجم كردن ـ به بيت الخلاء رفتن ـ پول و غليط كردن .
تخميس : يك پنجم كردن ـ خمس مال را خارج كردن ـ خمس مال را پرداختن .
تروى : تفكر ـ تفكر در موارد مشكوك ركعات يا افعال نماز براى كشف حقيقت .
تذكيه شده : حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد.
تستر: خود را پوشانيدن .
تسميه : اسم بردن ـ جارى كردن نام خدا بر زبان .
تشريح : پاره كردن بدن مردگان جهت آگاهيهاى پزشكى و غيره .
تعدى : زياده روى ـ ستم كردن ـ تحاوز.
تفريط: كوتاهى كردن ـ مسامحه .
تلقيح : نطفه مرد را با وسيله اى نظير سرنج به رحم زن وارد كردن .
تمكن : توانايى مالى .
تملك به ضمان : مالك شدن با ضمانت ـ مثلا پولى كه انسان قرض مى كند مالك مى شود ولى اين مالكيت همراه با ضمانت اداء آن است .
تنزيل سفته : مبادله كردن سفته با مبلغى كمتر از اعتبار آن .
تنقيه : مخرج غائط به داخل بدن .
ثلثان : دو سوم ـ تبخير شدن دو سوم آب انگور و كشمش جوشيده كه مقدمه حليت آن است .
ثمن : بهاى كالا.
جاعل جاهل قاصر: كسى كه قراردادى را منعقد مى كند ـ به كلمهء جعاله رجوع شود. جاهلى كه در جهلش مقصر نيست ; يعنى در شرايطى است كه امكان دسترسى به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاخود را جاهل نمى داند.
جاهل مقصر: جاهلى كه در جهلش مقصر است يعنى امكان آموختن مسائل را داشته ولى كوتاهى كرده است .
جرح : جراحت , زخم .
جلال : حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده است .
جهر: صداى بلند ـ با صداى بلند چيزى را خواندن .
حاكم شرع : مجتهدى كه بر اساس موازين شرعى حكمش نافذ است .
حدث اصغر: هر امر كه موجب وضو براى نماز شود يا به عبارت ديگر, وضو را باطل كند.
حدث اكبر: هر امرى كه موجب غسل براى نماز شود ; مانند احتلام و جماع .
حدث ترخص : حدى از مسافت كه در آن صداى اذان و ديوار محل شروع سفر تشخيص داده نشود.
حرج : مشقت , سختى .
حصه : سهم .
خارق العاده : خلاف عادت , غير معمول , بيش از انتظار.
خبره : كارشناس
خبث : پليدى ـ نجاست
خسوف : ماه گرفتگى
خون جهنده دار: حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند, خون از آن با فشار بيرون مى آيد.
خيار: اختيار بر هم زدن معامله .
دبر: عقب , پشت , نشيمنگاه
ديه : مالى كه به جبران خون مسلمان يا نقص بدنى او پرداخت مى شود.
ذبح شرعى : كشتن حيوانات با رعايت ضوابط شرعى (سگ و خوك و بعضى از حيوانات ديگر قابل ذبح شرعى نيستند).
ذمه : عهده ـ بذمه گرفتن يعنى بعهده گرفتن .
ذمى : كافران اهل كتاب ـ مانند يهود و نصارى ـ كه در بلاد مسلمين زندگى مى كنند و در مقابل تعهدشان نسبت به رعايت قوانين اجتماعى اسلام از امنيت و حمايت حكومت اسلامى برخوردارند.
ربح سنه : در آمد انسان در طول سال .
رضاعى : شيرى ـ خويشاوندى و نسبتى كه در اثر شير دادن به وجود مى آيد.
رفع ضرورت : بر طرف شدن حالت اضطرار و ناچارى .
ريبه : ترديد, شبهه , بدگمانى .
زائد بر موءونه : اضافه بر مخارج , بيشتر از هزينهء زندگى .
سال خمسى : يكسال تمام كه با نخستين رسيدگى انسان بحساب اموال خود براى تخميس آن شروع مى شود و بايد هر سال همان تاريخ را مبداء رسيدگى مجدد قرار دهد.
سقط شده سور: افتاده , جنينى كه بطور نارس يا مرده از رحم خازج شده است .
سوءر: نيم خورده آب يا غذا.
شاخص : چوب با چيز ديگرى كه براى تعين وقت ظهر در زمين نصب مى كنند.
شارع : بنيانگذار شريعت اسلام ـ خداوند, پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
شرايط ذمه : شرايطى كه اگر اهل كتاب در بلاد مسلمين به آنها عمل كنند جان و مالشان در پناه حكومت اسلامى محفوظ خواهد بود.
صاع : پيمانه اى كه در حدود سه كيلو گرم گنجايش داشته باشد.
صغير: كودكى كه به سن بلوغ نرسيده است .
ضامن : عهده دار ـ بر عهده گيرنده .
ضرورت : ناچارى , اضطرار, حتميت .
ضعف مفرط: ضعف شديد.
طهارت : پاكى ـ حالتى معنوى كه در نتيجه وضوء و غسل يا تيمم در انسان حاصل مى شود.
ظهار: صيغهء بيزارى اجراء كردن در اصطلاح فقه يعنى مردى به زن خود بگويد <طهرك كظهر امى > پشت مثل پشت مادر من است ينى چنانكه مادر بر من حرام است تو هم از اين پس چنينى .
عاجز: ناتوان , درمانده .
عادت ماهيانه : حيض , قاعدگى .
عاصى : عصيان كننده , كسى كه نسبت به احكام الهى نافرمانى كند.
عامل : عمل كننده :
1ـ كسى كه به قرارداد عمل مى كند (به بحث جعاله يا مضاربه مراجعه كنيد).
2ـ كسى كه متصدى جمع آورى , حسابرسى , تقسيم و ساير امور مربوط به زكات است .
3ـ اجير.
عرفات : بيابانى است مسطح و وسيع در جنوب شرقى بيرون مكه كه حاجيان بايد روز نهم ذى حجه , از ظهر تا مغرب در آنجا بمانند.
عرق جنب از حرا: عرقى كه پس از آميزش نامشروع يا استمناء از بدن انسان خارج مى شود.
عزل : كنار گذاشتن :
1ـ انزال نمودن در خارج از رحم براى جلوگيرى از انعقاد نطفه .
2ـ بركنار كردن وكيل يا ماءمور خود از كار و يا نظائر آن ; مانند بر كنارى وصى يا متولى خائن توسط حاكم شرع .
عسر: سختى , تنگدستى .
عقد: گره ـ پيمان , قرارداد, پيوند زناشويى .
عمدا: از روى قصد, كارى را كه با علم و آگاهى انجام دهد.
عنف : درشتى كردن و تندى و ستيزه نمودن , كسى را به زور وادار به كارى كردن .
عنين : مردى كه از انجام عمل زناشويى ناتوان است .
عورت : آنچه انسان از ظاهر كردنش حيا مى كند (كنايه از عضو جنسى زن و مرد).
عهد: پيمان , تعهد انسان در برابر خداوند با صيغه مخصوص براى انجام كار پسنديده يا ترك ناپسند.
غرض عقلائى : هدفى كه از نظر عقلا قابل قبول و پسنديده باشد.
غساله : آبى كه معمولا پس از شستشوى چيزى ـ خود بخود يا با فشار ـ از آن مى ريزد.
غسل : شستشو ـ شستشوى بدن با كيفيت مخصوص .
غش : خيانت , مخلوط كردن پنهانى جنس كم بها با گرانبها به منظور فريب مردم .
غصب : استيلاء ظالمانه بر مال يا حق ديگران .
فجر: سپيدهء صبح .
فجر صادق و كاذب : نزديك اذان صبح از طرف مشرق سفيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آنرا فجر صادق مى گويند, موقعى كه آن سفيد پهن شد فجر كاذب و اول وقت نماز صبح است .
فرادا: نمازى كه انسان بطور انفرادى و نه به جماعت مى گذارد.
فرج : امر الزامى <واجب >.
فضله : مدفوع حيوانات .
فطريه : زكات فطره .
فقاع : آب جو.
فقير: محتاج ـ كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و چيزى هم ندارد كه بطور روزانه بتواند هزينهء زندگيش را تاءمين كند.
فى سبيل الله : در راه خدا هر كار خيرى كه نفعش به عموم مسلمانان مى رسد مانند ساختن مسجد, پل , جاده و غيره .
قبل : پيش (كنايه از عضو جنسى انسان است ).
قرار ضمنى : آنچه در ضمن قرار داد مورد قبول طرفين قرار گرفته است .
قرار صورى : شكل ظاهرى قرارداد.
قروح : دمل ها.
قرينه : نشانه , علامت .
قصد اقامت : تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محل واحد.
قصد انشاء: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى ; مانند بيع و شراء و غيره , همراه با اداى كلمات مربوطه .
قصد وجه : قصد عنوان حكم خاص عمل ; مانند قصد وجوب نمازهاى يوميه و استحباب نماز شب .
قيم : سرپرست , كسى كه بر اساس وصيت يا حكم حاكم شرع مسئول امور يتم و غيره مى شود.
كافر حربى : كافرى كه با مسلمين در حال جنگ است .
كافر ذمى : اهل كتابى كه در بلاد اسلامى با شرايط مخصوص اهل ذمه در پناه حكومت اسلامى قرار گرفته است .
كسوف : خورشيد گرفتگى
كشف خلاف شدن : معلوم شدن خلاف يك چيز.
كفالت : كفيل كسى شدن , در جاى كسى عهده دار امرى شدن .
لازم الوفا: آنچه بايد به آن عمل كرد.
لزوجت : چسبندگى يا لغزندگى همره با چسبندگى كه در محلى وجود دارد.
لغو: بى فايد, بى معنا, بيهوده .
مابه التفاوت : مقدار تفاوت بين دو چيز
ما ترك : آنچه از متوفى باقيمانده ; مانند پول و خانه و غيره .
مال الاجاره : مالى كه بايد مستاءجر بابت اجاره بپردازد.
موءونه : مخارج يا هزينه .
متنجس : هر چيزى كه ذاتا پاك است ولى در اثر برخورد مستقيم با غير مستقيم با شىء نجس آلوده شده است .
متولى : سر پرست .
متهتك : فرد بى پروا كه از رسوايى باك نداشته باشد.
مثمن : قيمت گذارى شده , فروخته شده , كالايى كه در معرض فروش قرار گرفته است .
مجهول المالك : مالى كه معلوم نيست به چه كسى تعلق دارد.
مجزى : كافى , ساقط كننده تكليف .
محتضر: كسى كه در حال جان دادن است .
محتلم : كسى كه در خواب از او منى خارج شده است .
محذور: مانع , كنار گذاشته شده , آنچه از آن پرهيز شده است .
محرم : چيزى كه حرام است , اولين ماه از سال قمرى .
مخرم : كسى كه در حال احرام حج و يا عمره است .
محجور: كسى كه از تصرف در اموالش ممنوع شود.
محظور: ممنوع .
محيل : بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله كند.
محتال : طلبكارى كه براى دريافت طلبش او را به ديگرى حواله مى دهند.
محال عليه : كسى كه پرداخت بدهى او به او حواله شده .
مخرج بول و غائط: محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع .
مخمس : مالى كه خمس آن خارج شده است .
مد: پيمانه اى كه تقريبا ده سير ظرفيت دارد.
مدعى : خواهان , كسى كه براى خودش حقى قائل است .
مرتد: مسلمانى كه منكر خدا و رسول بر مى گردد.
مرتد فطرى : كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولد شده و خودش نيز مسلمان بوده و سپس كافر شده است .
مرتد ملى : كسى كه از پدر و مادر غير مسلمان متولد شده ولى خودش پس از اظهار كفر مسلمان شده و مجددا كافر شده است .
مستهلك : از ميان رفته , نابوده شده , نيست شده .
مسكين : بيچاره , مفلوك , كسى كه از فقير هم سخت تر مى گذارند.
مسكرات : مشعر الحرام
وادى طويلى است ميان <عرفات > و <منى > و به آن <مزدلفه > هم گفته مى شود, حاجيان شب عيد قربان را بايد در آنجا بمانند.
مصالحه : سازش و توافق طرفين (رجوع كنيد به صلح )
مصونيت : آسيب ناپذيرى .
مضطر: ناچارى , ناگزير.
مضمضه : چرخانيدن آب در دهان .
مضيقه : تنگدستى , تنگنايى و گرفتارى
مظالم : آنچه بر ذمهء انسان است و صاحب آن معلوم نيست يا دسترسى به آن ممكن نباشد, مانند اين كه كسى بدهكار است و صاحب آن را نمى شناسد.
مفطر: چيزى كه روزه را مى شكند.
مقاربت :نزديكى كردن , آميزش جنسى .
مقررات شرعيه : آنچه از طرف خداوند به عنوان تكليف شرعى معين شده است .
مكلف :هر انسانى كه بالغ و عاقل است .
ملاعبه : بازى كردن , معاشقه كردن .
مميز: خردسالى كه خوب و بد را تميز مى دهد.
منا: سرزمينى است ميان دو رشته كوه و حد فاميل بين مشعر الحرام و مكه است , بخشى از اعمال حج از جمله رومى حجرات و قربانى در اين وادى انجام مى شود.
منغزل : اجاره دهنده .
موالات : پشت سر هم , پى در پى انجام دادن .
موجر: اجاره دهنده .
موقوفه : وقف شده .
موكل : وكيل كننده .
موهوبه : بخشيده شده .
ميقات : مكانهايى كه براى اجراى عمره و حج مشخص شده است , مانند مسجد شجره , حجفه و...
ناسيه : زنى كه وقت عادت ماهيانه خود را فراموش كرده است .
نافله : نماز مستحبى
نوافل يومبه : نمازهاى مستحبى روزانه كه هر شبانه روز 34ركعت و در جمعه 38ركعت است .
نبش قبر: شكافتن قبر.
نحر: پيش سينه و جاى كمربند (ص ) كشتن شتر با نيزه زدن بر بالاى سينه اش
نصاب : حد مشخص , حد يا مقدار تعيين شده .
نظربه ريبه : نگاه كردن به گونه اى كه ديگران را بدگمان كند, نگاهى كه فتنه انگير است .
واجب اصلى <نفسى >: واجبى كه دروجوب اصالت دارد ; مانند نماز.
واجب تبعى <غيرى >: واجبى كه ذاتا واجب نيست ولى به تبع واجب ديگر واجب مى شود ; مانند غسل جنايت كه ذاتا واجب نيست ولى به تبع وجوب نماز واجب مى شود.
واجب تعبدى : واجبى كه در انجام آن قصد قربت لازم است (عبادات )
واجب توصلى : واجبى كه قصد قربت لازم ندارد ; مانند اداى دين و جواب سلام .
واجب تعينى : واجبى كه بطور مشخص وجوب به آن تعلق گرفته است ; مانند روزه و نماز.
واجب تخييرى : امرى كه وجوب بين آن و ديگرى دوران دارد ; مانند كفاره روزه كه مخير است بين سه امر: 1ـ آزاد كردن برده . 2ـ شصت روز روزه گرفتن . 3ـ طعام دادن شصت فقير.
واجب كفايى : واجبى كه اگر به حد كافى كسانى نسبت به آن اقدام كنند از ديگران ساقط مى شود ; مانند غسل ميت كه بر همه واجب است ولى وقتى كه عده اى اقدام نمايند از ديگران ساقط مى شود.
واجب معلق : واجبى كه زمان وجوب آن <حال > و زمان واجب <آينده > است ; يعنى وجوبش فعلى است ولى واجب را بايد در شرايط مشخصى انجام داد ; مانند وجوب حج پس از تحقق شرايط استطاعت ;يعنى كسى كه مستطيع شد حج بر او واجب است ولى بايد صبر كند تا ايام مخصوص حج فرا رسد و آنگاه عمل كند.
واجب منجز: واجبى كه زمان وجوب و واجب يكى است ; مانند روزه كه در همان وقتى كه واجب مى شود در همان وقت هم بايد آن را انجام دهد.
واجب مطلق : واجبى كه در هر شرايطى وجوب دارد ; مانند نماز.
واجب مشروط: واجبى كه تنها در شرايطى خاصى واجب مى شود, مانند حج كه تنها با شرط استطاعت واجب مى شود.
واجب موسع : واجبى است كه وقت انجام آن وسيع است ; مانند نماز ظهر و عصر كه از ظهر تا غروب وقت دارد.
واجب مضيق : واجبى است كه داراى وقت مشخص و محدود است مانند روزه در ماه رمضان .
وارث ـ ورثه : كسى كه ارث مى برد.
واقف : وقف كننده .
وجه : صورت ـ دليل ـ عنوان .
ودى : رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مى شود.
وديعه : امانت .
وذى : رطوبتى كه گاهى گس از خروج منى مشاهده مى شود.
وصل به سكون : حركت آخر كلمه اى را انداختن و بدون توقف آن را به كلمهء بعد چسباندن .
وصى : كسى كه مسوءول انجام وصيتى شده است .
وطى : لگدمال كرن , كنايه از عمل جنسى و آميزش است .
وقف به حركت : در عين اداء حركت آخرين حرف يك كلمه بين آن و كلمه بعد فاصله انداختن .
وكيل : كسى كه به وكالت از طرف انسان متصدى انجام كارى مى شود.
ولايت : سرپرستى .
ولى : كسى كه به دستور شارع مقدس سرپرست ديگرى است ; مانند پدر و مادربزرگ و حاكم شرع .
هبه : بخشش .
هدم : ويرانى .